نجوا

ساخت وبلاگ

دیروز نشد بنویسم خسته بودم مامان و بابا صبح رفتند روستا دایی اومد خونه با آبجی حرف بزنه ببینه چرا به برادر زنش جواب رد داد من خیلی شاک بودم اومدم تو اتاق نشستم و بیرون نرفتم اینقد نرفتم که دایی گفت پس کو این دختر ناچار شدم برم ببینم چی میگه و منم گفتم حقیقتش انگار هنوز نتونسته از درساش و کتاباش دل بکنه قصد ادامه تحصیل دارهبا اعصاب داغون رفتم نشستم سر جلسه امتحان زبان که فاینال داشتم سوالا فوق العاده ساده ولی من هیچی حالیم نبود فک کنم غلط هم داشتم ولی همینکه تمام شد بسه  زن داداشم ساعت 3 اومد دنبالمون رفتیم خونه دختر عمه دعا خدا کند بچه دار بشه واقعا سخته این شرایط و بی بچه بودن و ...خلاصه مطلب اینکه اخر شب ابجی بابا رو صدا زد که تنها باهاش حرف بزنه م نایقند شاکی شدم و فحشش دادم که واقعا دلم به حال خودم میسوزه اینقد به فکرم بعد ون نمیخواد جلو منو مامان با بابا حرف بزنه حقشه برا مدتی کلا باهاش قطع رابطه کنم  تا بفهمه چقد احمق و بیشعوره نجوا...ادامه مطلب
ما را در سایت نجوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayebaada بازدید : 4 تاريخ : سه شنبه 13 دی 1401 ساعت: 10:36

وقتی قضیه پسردایی مامان پیش اومد و فهمیدیم بین منو اسما رغبتش به اون بیشتر خب سریع به خواهرم گفتم و البته اون لحظه خوشحال شدم از وقتی که یادمه اگه میدونستم کسی کسی رو دوست داره همه تلاشمو کردم که به خ نجوا...ادامه مطلب
ما را در سایت نجوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayebaada بازدید : 11 تاريخ : سه شنبه 4 دی 1397 ساعت: 10:55

افعال متناقص بودم و کتارتم...

شادم تصور میکنی وقتی ندانی / لبخندهای شادی و غم فرق دارند

خیلی وقتا دلم نمیخواد دلنوشته بنویسم اما کم میارم و مینویسم 

گذشت و میگذره تمام سختیا و بی رحمیا

نجوا...
ما را در سایت نجوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayebaada بازدید : 25 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 19:53

خیلی وقته خواب راحت ندارم .اگر هم تونستم چند ساعتی بخوابم اینقد خوابای آشفته میبینم و اونجا در حال بدو بدو هستم که وقتی از خواب بیدار میشم خسته و کبودم انگار نه انگار خوابیدم... تا دیروقت فقط لیست تلگراممو بالا و پایین میکنم عکس پروفایلا رو چک میکنم...حرف پایان نامه هم میشه اصلا ذهنم آرامش نداره که نجوا...ادامه مطلب
ما را در سایت نجوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayebaada بازدید : 17 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 19:53

دیشب جشن تولد بودیم خیلی خوش گذشت مگه میشه با زنای برادرات باشی و خوش نگذره...هر چند خیلی برام خسته کننده بود هم  به کارای خودم برسم هم باید بقیه رو آماده میکردم دم دقیقه نود فاطمه هم اومده موهاشو درست کنم خلاثه بدو بدو همه کارا رو کردم و موهای فاطمه کوچولو هم خوب شد..بین جشن احساس میکردم اصلا خوب ن نجوا...ادامه مطلب
ما را در سایت نجوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayebaada بازدید : 7 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 19:53

نوشتن خوبه آدمو خالی میکنه...یه عده هم اید وقت بذارن بخونن یه عده هم بگذرن... برا خودم که آرامشه...مخصوص این روزایی که حس میکنم یه سنگ گذاشتن رو قفسه سینه ام...دل تنگم خیلی...اما بازم خدایا شکرت...یه روزی دوستای دوران دبیرستان رو تو اینستا پیدا کردم ...انگار همه اوضاعشون خوب بود خوش و خندون و من... نجوا...ادامه مطلب
ما را در سایت نجوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayebaada بازدید : 22 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 19:53


هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‌دهد، و هرکس بر خداوند توکل کند کفایت امرش را می‌کند،

نجوا...
ما را در سایت نجوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayebaada بازدید : 10 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 19:53

تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست مي دارم تو را به خاطر عطر نان گرم براي برفي که آب مي شود دوست مي دارم تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم تو را به جاي همه کساني که دوست نداشته ام دوست مي دارم تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم براي اشکي که خشک شد و هيچ وقت نريخت لبخندي که محو شد و هيچ گا نجوا...ادامه مطلب
ما را در سایت نجوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayebaada بازدید : 21 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 19:53

بازم یه خبر بد که ختم شد به اصفهان...

شوکه برانگیز بود برام ...باید زودتر از اینا میرفتم دست دست کردم اما چهارشنبه صبح میرم بدون لحظه ای درنگ

اینجوری نمیشه...

اگه نرم تا آخر خودمو شماتت میکنم که چرا زودتر از این نرفتم شاید هم کارامو دیدم زودتر رفتم یعنی صبح رفتم که برسم...

خدایا خودت صبر بده تحمل بده توان بده واقعا هیچی سرجاش نیست...

یا ارحم الرحمین

نجوا...
ما را در سایت نجوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayebaada بازدید : 22 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 19:53

 تشنه ی آن شهد شیرینم... دیوانه ی چشیدن هزار باره ی اولین کام... هیچ شراب کهنه ای دیگر مستم نخواهد کرد مستی من، آن لعل شیرین لبانت است آخر از این همه دوست داشتن میمیرم ای بس که شکست و باز بستم توبه. فریاد همی کند ز دستم توبه. دیروز به توبه‌ای شکستم ساغر. امروز به ساغری شکستم توبه بالاخره تمام میش نجوا...ادامه مطلب
ما را در سایت نجوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namehayebaada بازدید : 23 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 19:53